تسلیم

ساخت وبلاگ

تو یه ساختمون در حال تخریب ایستاده بودم

چند وقت یک بار لرزش زمین رو زیر پام حس میکردم

و دیواری که عمیق و عمیق تر ترک میخورد و آجرهایی که پایین میریختن

و میدونستم هر لحظه ممکنه کل ساختمون فرو بریزه

با عجله و دستپاچگی به این طرف و اون طرف میدوییدم تا آجرها رو سر جاشون بزارم

و هر لحظه تو دلم بیم و دلهره ی فرو ریختن بود

و حس درماندگی

عاقبت نفسم از دوییدن های زیاد بند اومد

و دیدم دیگه کاری از دستم برنمیاد

که نمیتونم تنهایی تا ابد بجنگم

که این ساختمون بالاخره میریزه و من نمیتونم جلوش رو بگیرم

پس تسلیم شدم

آجرها رو ول کردم و نشستم وسط زمین

و ریختنش رو تماشا کردم

با درد و بغض

و خودم رو دیدم که زیر آوار مدفون شد

با همه امید و احساساتش رفت زیر خاک

و با همه زخم هاش

من خودم رو تو اون ساختمون جا گذاشتم

ضعیف و آسیب پذیر بود، باید یه انسان جدید میساختم...

اوهام...
ما را در سایت اوهام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : eternal-illusiona بازدید : 74 تاريخ : پنجشنبه 31 فروردين 1402 ساعت: 11:21