اوهام

متن مرتبط با «تسلیم» در سایت اوهام نوشته شده است

تسلیم

  • تو یه ساختمون در حال تخریب ایستاده بودمچند وقت یک بار لرزش زمین رو زیر پام حس میکردمو دیواری که عمیق و عمیق تر ترک میخورد و آجرهایی که پایین میریختن و میدونستم هر لحظه ممکنه کل ساختمون فرو بریزهبا عجله و دستپاچگی به این طرف و اون طرف میدوییدم تا آجرها رو سر جاشون بزارمو هر لحظه تو دلم بیم و دلهره ی فرو ریختن بودو حس درماندگیعاقبت نفسم از دوییدن های زیاد بند اومدو دیدم دیگه کاری از دستم برنمیادکه نمیتونم تنهایی تا ابد بجنگمکه این ساختمون بالاخره میریزه و من نمیتونم جلوش رو بگیرمپس تسلیم شدمآجرها رو ول کردم و نشستم وسط زمینو ریختنش رو تماشا کردمبا درد و بغضو خودم رو دیدم که زیر آوار مدفون شدبا همه امید و احساساتش رفت زیر خاکو با همه زخم هاشمن خودم رو تو اون ساختمون جا گذاشتمضعیف و آسیب پذیر بود، باید یه انسان جدید میساختم... بخوانید, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها