افکار شبانه

ساخت وبلاگ

ذهنم آشفته بود. نشستم تو اتاق سیگار کافه و از تو شیشه داخل رو تماشا میکردم. هندزفری گذاشته بودم تو گوشم و آهنگ گوش میدادم تا کسی باهام حرف نزنه. چون اول باید خودم با خودم حرف میزدم. باید به خودم جواب میدادم.

آیا وقتی چیزی که برات مهمه در مخاطره قرار میگیره میتونی بپذیری؟

میتونی ذهنت رو خاموش کنی؟

میتونی احساس رو مهار کنی؟

میتونی اضطراب رو کنترل کنی؟

آیا میپذیری ترس هات تبدیل به واقعیت بشن؟

آیا وقتی حس از دست دادن داری میتونی آروم بمونی؟ میتونی دست و پا نزنی؟

میتونی بپذیری انسان هایی که دوست داری رو از دست بدی؟

شکست رو چطور؟ نرسیدن و نشدن رو چطور؟

میتونی بپذیری به هدف هات نرسی؟

میتونی بپذیری یک روز آسیب ببینی و رویاهات رو رها کنی؟ حتی در یک قدمی رسیدن؟

آیا پذیرفته نشدن رو میپذیری؟ بین دوستانت؟ بین همکارانت؟

آیا دوست داشته نشدن رو میپذیری؟

آیا تنهایی رو میپذیری؟

اگر یک روز از خواب بیدار شی ببینی هیچ کدوم ادمهایی که دوست داشتی در کنارت نیستن، در انجام تمام کارهایی که توشون تبحر داشتی ناتوان شدی و تمام دستاوردهات خاکستر شدن، آیا میتونی آروم بمونی؟

آیا تمام رنج های ما از نپذیرفتن نیست؟ برای اصرار به نگه داشتن چیزهایی که باید از دست بدیم. برای تقلا برای رسیدن به چیزهایی که برای ما نیست. برای میل به کنترل. برای مقاومت در برابر تغییر. برای توقعاتی که تو ذهنمون ساختیم. از خودمون. از بقیه. برای نپذیرفتن این که واقعیت با اون چیزی که تو ذهنمون بوده و میخواستیم، تطابق نداره. آیا ذهنمون هر روز ما رو بازی نمیده؟ آیا این خودمون نیستیم که با وابسته شدن، درد رو به خودمون تزریق میکنیم و نه بقیه؟

به هر کدومش که جوابت منفیه، خودت میدونی که باید چیکار کنی.

اوهام...
ما را در سایت اوهام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : eternal-illusiona بازدید : 10 تاريخ : پنجشنبه 16 فروردين 1403 ساعت: 22:29