رو به روم ایستاده بود و با غرور نگاهم میکرد
خودم رو میگم
تعریف و تمجید ادمها دور سرش میچرخید
و به خودش می بالید
تو به زودی از خیلی ها قوی تر میشی...
تو یه ذهن فولادی داری. هیچ وقت کم نمیاری...
تو داری رویای من رو زندگی میکنی ، کیف میکنم میبینمت...
تو خیلی عجیبی. نمیدونم چطور جرئت این کارها رو داری. فقط هر هفته میشینم نگاهت میکنم و مغزم سوت میکشه هربار...
تو الهام بخشی. با انتخاب هات و سبک زندگیت ، ادمهای اطرافت رو ناخواسته تحت تاثیر قرار میدی...
تو...
تو...
تو...
شاید این حرف ها دلگرمم کنه
و شاید حس قدرت بهم دست بده
و غرور
اما تو ، تویی که ادمها تمجیدت میکنن ، تو فقط یه من پوشالی ای
تو یه توهمی ، یه دروغ
وجود داری و خوشحالم که وجود داری و منم بهت افتخار میکنم. اما هیچ وقت فکر نکن که تو من حقیقی ای
من و تو از هم خیلی دوریم
راهمون از هم جداست
بعضی وقت ها انقدر باهم ادغام میشیم که باورم میشه که تو منی
خودم رو یادم میره و حواسم پرت همه چیزهایی که تو میخوای میشه
و با تو توی دنیای ادمها گم میشم
اره میدونم در نهایت یک نفریم ، من هم نمیخوام انکارت کنم یا تو رو پاک کنم
اما تو فقط یه سایه از منی
تو... تو اونی که با هزار امید و آرزو میخواد به هزار جا برسه
بلند ترین کوه ها رو فتح کنه
به دور دست ها سفر کنه
تجربه کنه
دوست داشته باشه و دوست داشته بشه
و من... من اون روح خسته ای ام که بعد هزاران سال فقط میخواد برگرده خونه...
اوهام...برچسب : نویسنده : eternal-illusiona بازدید : 30