wounded souls

ساخت وبلاگ

امروز که اون حرف ها رو راجع بهش شنیدم و فهمیدم تو این چند ماه چیکار کرده، نمیدونستم باید چه حسی داشته باشم

البته زیاد برام دور از ذهن نبود اما فکر نمیکردم در این حد باشه

نمیدونستم باید دل شکسته میشدم

یا برای اون ادمها ناراحت میشدم

یا احتمالا اگر کس دیگه ای جای من بود حس انزجار بهش دست میداد

اما من منزجر نیستم. دقیقا نمیدونم چی ام ولی منزجر نیستم

فکر میکنم این چند سال تزکیه من رو تو حس کردن یه سری احساسات منفی ناتوان کرده

شاید همه ادمها قضاوتش کنن و من هم گاهی این کار رو بکنم

اما امروز بیشتر از خودم و بیشتر از بقیه، برای خودش ناراحت شدم

قضاوتش نکردم. نگرانش شدم

چون من میدونم

عزیز من

تو فقط گم شدی

تو خودت رو گم کردی

و داری از افکار و احساسات تو درونت فرار میکنی

فکر میکنم خودت اینو نمیدونی

یا شاید هم میدونی و سعی میکنی از همه پنهانش کنی و وانمود کنی همه چی خوبه

از همه میتونی خودت رو پنهان کنی ولی نه از من. خودت هم اینو میدونی. من توی تو رو میبینم

یادم نرفته همه اون شب هایی که کنار خیابون میشستیم و با من درد و دل میکردی و من فقط میتونستم بغلت کنم و بگم که من پیشتم

میدونم هروقت که عجیب ترین رفتارها رو داری، وقتیه که بیشتر از همیشه درد داری. واسه همین هم امروز نگرانت شدم

دردی که شاید خودت هم بعضی وقت ها درست حسش نکنی فقط میدونی یه چیزی سر جاش نیست اما نمیدونی چیه، سعی میکنی با چیزهای مختلف و ادمهای مختلف پرش کنی و دنبال یه التیام میگردی اما همه چیز فقط برای یه مدت کوتاه تسکینت میده و بعد دوباره برمیگرده

مثل الکله، یه مدت سرت رو گرم میکنه و بعد که اثرش میپره دوباره همه چیز یهو هجوم میاره

من دیگه نمیخوام ببینمت. اما کاش میشد تو یه بعد دیگه ای مثل اون شب ها تو رو تو بغلم میگرفتم و میگفتم آروم باش. و کاش آروم میشدی

شاید هم من دارم خودم رو گول میزنم و همه چیزهایی که ازت میبینم و میشنوم همون چیزیه که واقعا هست و من مثل همیشه همه آزردگی هام رو تو درونم میریزم و سعی میکنم یه بارقه ای از خوبی تو وجودت پیدا کنم

شاید بالاخره باید بپذیرم تو همونی که همه ادمها میگن

نمیدونم...

اما اونها فقط یه لایه بیرونی از تو دیدن. بیرونی ترین و تاریک ترینش رو. خودت اینکار رو میکنی. فقط اون لایه سطحیه رو به همه نشون میدی. شاید میترسی بیشتر از این نشون بدی. اونها مثل من درون تو رو لمس نکردن

پس امروز که رو پشت بوم قلهک نشسته بودم و اهنگ whale رو گوش میدادم و به شهر و هوای ابریش نگاه میکردم، ارزو کردم راهت رو پیدا کنی

واقعا امیدوارم یه روز خودت رو پیدا کنی و به سکون برسی

اون روز من پیشت نیستم

اما از ته قلبم واست خوشحال میشم

اوهام...
ما را در سایت اوهام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : eternal-illusiona بازدید : 35 تاريخ : دوشنبه 15 آبان 1402 ساعت: 17:55