باد ما را خواهد برد

ساخت وبلاگ

در شب کوچک من، افسوس

باد با برگ درختان میعادی دارد

در شب کوچک من دلهرهٔ ویرانیست

گوش کن

وزش ظلمت را میشنوی؟

من غریبانه به این خوشبختی مینگرم

من به نومیدی خود معتادم

گوش کن

وزش ظلمت را میشنوی؟

در شب اکنون چیزی میگذرد

ماه سرخست و مشوش

و بر این بام که هر لحظه در او بیم فرو ریختن است

ابرها، همچون انبوه عزاداران

لحظهٔ باریدن را گوئی منتظرند

لحظه‌ای

و پس از آن، هیچ.

پشت این پنجره شب دارد میلرزد

و زمین دارد

باز میماند از چرخش

پشت این پنجره یک نامعلوم

نگران من و تست

ای سراپایت سبز

دستهایت را چون خاطره‌ای سوزان، در دستان عاشق من بگذار

و لبانت را چون حسی گرم از هستی

به نوازش‌های لبهای عاشق من بسپار

باد ما را با خود خواهد برد

باد ما را با خود خواهد برد

.


دیشب محکوم بودم

به اینکه تو کافه بشینم رو به روت و به برنامه هات راجع به مهاجرت گوش بدم

و با اینکه هیچ چیز معلوم نیست و اصلا معلوم نیست بشه یا نشه یا کی بشه، همون کافی بود تا تو سکوت تو خودم فرو بریزم

البته سکوتی که زیاد دووم نیاورد. چون تو من رو بلدی. و همیشه هرچقدر هم سعی کنم خودم رو پنهان کنم، هر بار یه راهی پیدا میکنی تا همه چیز رو از درون من بکشی بیرون

و وقتی رو جای همیشگیمون، راهروی سرسره زمین بازی اکباتان نشسته بودیم، این سکوت من رو مثل همیشه شکوندی و همین جور که اشک های من رو دونه دونه پاک میکردی، تو چشمات خیره شده بودم و ذهنم پر شده بود از یه جمله :

همیشه یه چیزی هست که تو رو از من بگیره.

.

اوهام...
ما را در سایت اوهام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : eternal-illusiona بازدید : 89 تاريخ : سه شنبه 11 بهمن 1401 ساعت: 17:46