سرگردون

ساخت وبلاگ

تو دو سال گذشته هیچ وقت نپرسیدم چرا

حتی تو پیچیده ترین و سخت ترین شرایط

چون همیشه جواب رو میدونستم

همیشه برام واضح و روشن بود

همیشه بهش آگاه میشدم

اما الان دیگه نمیفهمم چرا

گیج و سرگردون تو کوچه پس کوچه های ذهنم میگردم دنبال یه جواب، یه اشاره حتی

یا شاید هم اشاره ها رو میبینم ولی انگار نمیبینم

قدرت تشخیص ام رو از دست دادم، دیگه نمیدونم چی درسته چی اشتباه

یه همهمه ای تو ذهنمه که نمیدونم چه جوری ساکتش کنم

حتی نمیتونم خودم رو بیان کنم، کسی نمیفهمه، بفهمه هم دیگه رغبت حرف زدن ندارم. دلم نمیخواد دیگه خودم رو به کسی بیان کنم

مسیری که جلوم بود داره برام تار و مبهم میشه

و انگار به یه سری چیزها زنجیر شدم و نمیتونم رهاش کنم، یعنی نمیخوام که رها کنم، حتی نمیدونم باید رهاش کنم یا نه

انگار هم میخوام اینجا باشم هم نباشم

ولی انگار نمیشه جفتش رو باهم داشته باشم و دارم بیهوده دست و پا میزنم که جفتش رو باهم جمع کنم

بیهوده تلاش میکنم چیزی رو که هیچ وقت درست نمیشه درست کنم

دیگه اتفاق های اطرافم رو نمیفهمم، دیگه راه رو نمیبینم

احساس بچه ای رو دارم که تو خیابون گم شده و راه خونه رو پیدا نمیکنه، حتی هیچ کوچه آشنایی نمیبینه که امیدوارش کنه

اینو میدونم که دارم از چیزی که بودم و براش تلاش میکردم دور میشم

اینو میدونم که دارم به چیزی که خیلی وقت پیش باید رهاش میکردم چنگ میزنم

فکر میکنم نزدیک ترین کلمه ای که حال من رو توصیف میکنه استیصاله

.

اوهام...
ما را در سایت اوهام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : eternal-illusiona بازدید : 114 تاريخ : پنجشنبه 26 آبان 1401 ساعت: 10:38