بیگانه

ساخت وبلاگ
                                                             

 

مدت ها پیش بیگانه را در یک جمله خلاصه کردم که میدانم بسیار پارادوکسی بود:    " در جامعه ما، هر کس در مراسم تدفین مادرش گریه نکند میتواند محکوم به مرگ شود." منظور من ساده بود. منظورم این بود که قهرمان این کتاب برای این محکوم به مرگ میشود که حاضر نیست در بازی شرکت کند. به این معنا، او با جامعه ای که در آن زندگی میکند بیگانه است، در حاشیه اش پرسه می زند. در حاشیه زندگی است، تنها و پر از تمنای لذت. به همین دلیل عده ای وسوسه شدند او را مطرود ببینند. اما اگر بخواهیم به تصویری دقیق تر از شخصیت او برسیم، باید از خودمان بپرسیم به چه ترتیب و از چه جهتی مورسو در بازی شرکت نمی کند؟ جوابش ساده است: حاضر نیست دروغ بگوید.

دروغ گفتن فقط این نیست که حرفی بزنیم که راست نیست. دروغ گفتن در ضمن، گفتن چیزی بیش از آن است که حقیقت دارد. و در مورد قلب ادمی، به زبان آوردن چیزی بیش از آنی است که واقعا احساس میکند. ما همه مان هر روز این کار را می کنیم تا زندگی را ساده تر کنیم. اما برخلاف ظواهر، مورسو نمی خواهد زندگی را ساده تر کند. هرچه هست همان را می گوید و حاضر نیست احساساتش را پنهان کند و جامعه فورا احساس تهدید می کند. مثلا از او می خواهد بگوید از قتلی که کرده پشیمان است. طبق قانونی که از ازل بوده. اما او جواب می دهد بیشتر از آن که پشیمان باشد اعصابش از کاری که کرده خرد است. همین تفاوت ظریف است که باعث می شود محکومش کنند.

پس برای من مورسو مطرود نیست. بلکه آدم بیچاره عریانی است که عاشق آفتابی است که هیچ سایه ای به جا نمی گذارد. نه تنها بی احساس نیست بلکه درست به عکس شوری قوی و عمیق دارد. شور مطلق، شور حقیقت. این حقیقت اما حقیقتی منفی است. حقیقتی زاده از زیستن و احساس کردن، اما بی این حقیقت منفی هرگز نه می توان بر خود چیره شد نه بر جهان.

پس بیراه نیست اگر بگوییم بیگانه داستان مردی است که بی هیچ تظاهر قهرمانانه، حاضر است برای حقیقت جان دهد.

 

آلبر کامو

 

اوهام...
ما را در سایت اوهام دنبال می کنید

برچسب : بیگانه,بیگانه بیا,بیگانه آلبر کامو pdf, نویسنده : eternal-illusiona بازدید : 181 تاريخ : شنبه 4 دی 1395 ساعت: 21:55