اوهام

متن مرتبط با «تو و من» در سایت اوهام نوشته شده است

خواب و بیدار

  • انگار که از کالبدم جدا شده بودم و داشتم از بالا همه چیز رو نگاه میکردم. خودم رو، انسان ها رو، شهر و همه اتفاقاتش رو. همه چیز مثل یه فیلم بود. فیلمنامه مشخص بود و هرکس یه نقشی داشت که باید انجام می داد.یکی پدر بود، یکی کارگر بود، یکی رئیس جمهور بود، یکی تنها و ناامید بود، یکی عاشق بود، یکی زندانی و یکی جلاد بود... روزها و سال ها و قرن ها میگذشت و ادمها میمردن و دوباره به دنیا میومدن و شکل زمونه عوض میشد و این نمایش ادامه داشت. همه سکانس ها از جلو چشمم رد میشد و من تماشا میکردم.منم بینشون بودم. منم یه نقشی داشتم. با این تفاوت که میدونم تو نمایش ام و دارم نقش بازی میکنم. اما گاهی هم یادم میره دارم تو نمایش بازی می کنم و تو نقشم غرق میشم. همینه که سختش میکنه. آگاه میشی ولی باز فراموش میکنی. خودتو پاک میکنی اما باز مسموم میشی. ابرها کنار میرن و تصویر پشتش رو میبینی اما باز میان جلو چشمت و تو باز توی توهم گم میشی. کوهنوردها تو ارتفاعات بالا وقتی تو یه هوای خیلی سرد مجبور به شب مانی میشن، تا صبح میزنن تو گوش هم دیگه تا خوابشون نبره. اگر خوابشون ببره ضربان قلبشون میاد پایین و جریان خون کمتر میشه و هایپوترمی میشن. تو خواب از سرما یخ میزنن و میمیرن و حتی نمیفهمن. نمیدونم یه روز تو کوه مجبور شم این کار رو بکنم یا نه ولی تو زندگی روزمره ام هر وقت خوابم میبره باید این کار رو بکنم. باید یکی بزنم تو گوش خودم تا دوباره بیدار شم.این وبلاگ شخصیه و اگر خودم ادرس اینجا رو بهتون ندادم از اینجا برید بیرون. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • در راه دیروز به فردا

  • زیر درختی فرود می آیمدر سايه اش براي لحظه اي كوتاه از زندگي امانديشه كنان به راه خويشانديشه كنان به مقصد خويشانديشه كنان به راهي كه پس پشت نهاده امانديشه كنان به تمامي آنچه كه در حاشيه راه رسته استآنچه شايسته ي تحسين استنه بايسته ي تاراج شدنآنچه شايسته ي عشق ورزيدن استنه بايسته ي كج انديشيآنچه شايسته ي بجاي ماندن در خاطره استنه بايسته ي بسرقت بردنمارگوت بیکل بخوانید, ...ادامه مطلب

  • سرتو بالا بگیر

  • مجبورید به طور آگاه و هوشیار خودتان را تماشا کنید که در این اجتماع بشری آسیب می بینید. در حالی که قلبتان تکان نخورد. مانند آنها رفتار نکنید و به ارتقای خود ادامه دهید. این سخت ترین چیز است. اما فقط سخت ترین بودن به شما اجازه می دهد بهترین را به دست آورید. بهترین افراد فقط می توانند در پیچیده ترین محیط و بین پیچیده ترین افراد تزکیه کرده باشند.دیشب طبق عادتم قبل از خواب داشتم سخنرانی استاد رو گوش میدادم. رسید به این تیکه. بغض کردم و به آرومی لبخند زدم. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • من پوشالی

  • رو به روم ایستاده بود و با غرور نگاهم میکردخودم رو میگمتعریف و تمجید ادمها دور سرش میچرخیدو به خودش می بالیدتو به زودی از خیلی ها قوی تر میشی...تو یه ذهن فولادی داری. هیچ وقت کم نمیاری...تو داری رویای من رو زندگی میکنی ، کیف میکنم میبینمت...تو خیلی عجیبی. نمیدونم چطور جرئت این کارها رو داری. فقط هر هفته میشینم نگاهت میکنم و مغزم سوت میکشه هربار...تو الهام بخشی. با انتخاب هات و سبک زندگیت ، ادمهای اطرافت رو ناخواسته تحت تاثیر قرار میدی...تو...تو...تو...شاید این حرف ها دلگرمم کنهو شاید حس قدرت بهم دست بدهو غروراما تو ، تویی که ادمها تمجیدت میکنن ، تو فقط یه من پوشالی ایتو یه توهمی ، یه دروغوجود داری و خوشحالم که وجود داری و منم بهت افتخار میکنم. اما هیچ وقت فکر نکن که تو من حقیقی ایمن و تو از هم خیلی دوریمراهمون از هم جداستبعضی وقت ها انقدر باهم ادغام میشیم که باورم میشه که تو منیخودم رو یادم میره و حواسم پرت همه چیزهایی که تو میخوای میشهو با تو توی دنیای ادمها گم میشماره میدونم در نهایت یک نفریم ، من هم نمیخوام انکارت کنم یا تو رو پاک کنماما تو فقط یه سایه از منیتو... تو اونی که با هزار امید و آرزو میخواد به هزار جا برسهبلند ترین کوه ها رو فتح کنهبه دور دست ها سفر کنهتجربه کنهدوست داشته باشه و دوست داشته بشهو من... من اون روح خسته ای ام که بعد هزاران سال فقط میخواد برگرده خونه... بخوانید, ...ادامه مطلب

  • جسارت ادم ها رو خلع سلاح میکنه

  • من ادم سیاسی نیستم. من خیلی وقته دیگه خودم رو درگیر مسائل سیاسی و اقتصادی و ... نمیکنم. به ندرت اخبار ایران و جهان رو دنبال میکنم. خبری بازنشر نمیکنم و حتی راجع بهشون با کسی صحبت نمیکنم و خیلی نمیدونم تو دنیا داره چه اتفاقاتی میوفته. دلایل خودم رو برای این کار دارم اما قطعا دلیلش این نبود که بخوام در بی خبری باشم که زندگی راحت تری داشته باشم. نمیخوام هم راجع به دلایلش صحبت کنم اما در کل ترجیح دادم خودم رو از این آشفته بازار جدا کنم و دور از همه چیز یه گوشه بایستم. این دنیا برام شبیه سیرک شده و نمیخوام وقتم رو صرف این نمایش کنم. همچنین خودم رو هیچ وقت ادم شجاعی در نظر نگرفتم. حداقل نه به معنای عام کلمه. ادمهای شجاع یا زیر خاک اند یا تو زندان.اما خب تو این یک سال به جز دانشگاهم، تو هیچ محیط اجتماعی دیگه ای حجاب نداشتم. حتی شالی هم دور گردنم ننداحتم. فرقی هم نداشت سر کوچه مون باشم یا وسط مترو تاتر شهر. هیچ هدف و پیام سیاسی هم ندارم صرفا دیگه نمیخوام این کار رو انجام بدم. و جالب اینه اونهایی که تو اون چند ماه اون همه خودشون رو درگیر اون مسائل کردن و هی خبر بازنشر میکردن بعید میدونم حاضر شده باشن این کار رو بکنن. اینها رو گفتم که به خاطره امروزم برسم. دم ظهر از محل کارم اومدم بیرون و پیاده روی کردم سمت یه دانشگاهی. اونجا کار داشتم و میخواستم یه بسته ای رو از کسی تحویل بگیرم. تو راه که بودم متوجه شدم حضور پلیس و گارد تو خیابون به طرز عجیبی زیاد شده. وقتی هم که رسیدم دم دانشگاه دیدم دم در یه عالمه چادری و بسیجی جمع شدن و انگار منتظر بودن. فهمیدم انگار قراره تو فلسطین راهپیمایی کنن. به هر حال باید اونجا منتظر میموندم تا یارو بیاد. همین جوری دم دانشگاه واستاده بودم و دور تا دورم چادری, ...ادامه مطلب

  • ظهور و خفا

  • مارتین هایدگر از جمله فلاسفه ای هست که دو دوره اندیشه داره. در دوره اول در تلاشه تا با پدیدارشناسی هرمنوتیکی انسان، به فهمی از معنای وجود برسه. سعی میکنه از طریق دازاین (انسان) برسه به وجود. اما در دوره دوم دچار یک چرخش فکری میشه. به این نتیجه میرسه که ما نمیتونیم راهی به سمت وجود پیدا کنیم بلکه وجود باید خودش بر ما آشکار بشه. حقیقت پنهانه و ما باید گشوده باشیم تا خودش خودش رو بر ما آشکار کنه. خیلی از امور در خفا هستند و برای آشکار شدنشون باید زمینه اش فراهم بشه. تا زمینه اش فراهم نشه آشکار نمیشه. بخشی از اون زمینه رو ما باید فراهم کنیم و بخشیش هم برمیگرده به اون امر پنهان. هرجا آشکارگی رخ میده، حقیقت همون جاست. زبان هایدگر در این دوره شاعرانه میشه و دیگه خبری از نوشته های طولانی و سنگین نیست. این نگاه برمیگرده به فلسفه یونان. کلمه " آلتیا" در زبان یونانی باستان به معنی کشف حجاب و آشکارگی است. عالم رو بر اساس ظهور و خفا در نظر میگرفتند. حقیقت در پس پرده پنهان شده و فقط با برداشتن حجابه که میشه حقیقت رو آشکار کرد.در عرفان و در سیستم های تزکیه، حجاب تعبیر میشه به کل جهانی که در مقابل ما تصویر شده. این تصویر دروغین از جهانه و انسان ها در این توهم گیر افتاده اند. اما چون براشون خیلی ملموسه، اون رو واقعیت در نظر میگیرند. فقط کسی که از اون توهم بیدار بشه و سد حجاب رو بشکنه و این جهان رو پشت سر بگذاره، حقیقت رو شهود میکنه و جهان حقیقی براش نمایان میشه.برکناری شو ز هر نقشی که آن آید پدیدتا تو را نقاش مطلق زان میان آید پدیدبگذر از نقش دو عالم خواه نیک و خواه بدتا ز بی نقشیت نقشی جاودان آید پدیدتو ز چشم خویش پنهانی اگر پیدا شویدر میان جان تو گنجی نهان آید پدیدتو طلسم گنج جانی گر طلسمت , ...ادامه مطلب

  • باد ما را خواهد برد

  • در شب کوچک من، افسوسباد با برگ درختان میعادی دارددر شب کوچک من دلهرهٔ ویرانیستگوش کنوزش ظلمت را میشنوی؟من غریبانه به این خوشبختی مینگرممن به نومیدی خود معتادمگوش کنوزش ظلمت را میشنوی؟در شب اکنون چیزی میگذردماه سرخست و مشوشو بر این بام که هر لحظه در او بیم فرو ریختن استابرها، همچون انبوه عزادارانلحظهٔ باریدن را گوئی منتظرندلحظه‌ایو پس از آن، هیچ.پشت این پنجره شب دارد میلرزدو زمین داردباز میماند از چرخشپشت این پنجره یک نامعلومنگران من و تستای سراپایت سبزدستهایت را چون خاطره‌ای سوزان، در دستان عاشق من بگذارو لبانت را چون حسی گرم از هستیبه نوازش‌های لبهای عاشق من بسپارباد ما را با خود خواهد بردباد ما را با خود خواهد برد.دیشب محکوم بودمبه اینکه تو کافه بشینم رو به روت و به برنامه هات راجع به مهاجرت گوش بدمو با اینکه هیچ چیز معلوم نیست و اصلا معلوم نیست بشه یا نشه یا کی بشه، همون کافی بود تا تو سکوت تو خودم فرو بریزمالبته سکوتی که زیاد دووم نیاورد. چون تو من رو بلدی. و همیشه هرچقدر هم سعی کنم خودم رو پنهان کنم، هر بار یه راهی پیدا میکنی تا همه چیز رو از درون من بکشی بیرونو وقتی رو جای همیشگیمون، راهروی سرسره زمین بازی اکباتان نشسته بودیم، این سکوت من رو مثل همیشه شکوندی و همین جور که اشک های من رو دونه دونه پاک میکردی، تو چشمات خیره شده بودم و ذهنم پر شده بود از یه جمله :همیشه یه چیزی هست که تو رو از من بگیره.. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • سرگردون

  • تو دو سال گذشته هیچ وقت نپرسیدم چراحتی تو پیچیده ترین و سخت ترین شرایطچون همیشه جواب رو میدونستمهمیشه برام واضح و روشن بودهمیشه بهش آگاه میشدماما الان دیگه نمیفهمم چراگیج و سرگردون تو کوچه پس کوچه های ذهنم میگردم دنبال یه جواب، یه اشاره حتییا شاید هم اشاره ها رو میبینم ولی انگار نمیبینمقدرت تشخیص ام رو از دست دادم، دیگه نمیدونم چی درسته چی اشتباهیه همهمه ای تو ذهنمه که نمیدونم چه جوری ساکتش کنمحتی نمیتونم خودم رو بیان کنم، کسی نمیفهمه، بفهمه هم دیگه رغبت حرف زدن ندارم. دلم نمیخواد دیگه خودم رو به کسی بیان کنممسیری که جلوم بود داره برام تار و مبهم میشهو انگار به یه سری چیزها زنجیر شدم و نمیتونم رهاش کنم، یعنی نمیخوام که رها کنم، حتی نمیدونم باید رهاش کنم یا نهانگار هم میخوام اینجا باشم هم نباشمولی انگار نمیشه جفتش رو باهم داشته باشم و دارم بیهوده دست و پا میزنم که جفتش رو باهم جمع کنمبیهوده تلاش میکنم چیزی رو که هیچ وقت درست نمیشه درست کنمدیگه اتفاق های اطرافم رو نمیفهمم، دیگه راه رو نمیبینماحساس بچه ای رو دارم که تو خیابون گم شده و راه خونه رو پیدا نمیکنه، حتی هیچ کوچه آشنایی نمیبینه که امیدوارش کنهاینو میدونم که دارم از چیزی که بودم و براش تلاش میکردم دور میشماینو میدونم که دارم به چیزی که خیلی وقت پیش باید رهاش میکردم چنگ میزنمفکر میکنم نزدیک ترین کلمه ای که حال من رو توصیف میکنه استیصاله. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • به خودت بیا

  • .میبینی خودت رو؟میبینی وابستگی هات رو؟غرق در ضعف و ترس شدی. داری تحلیل میری. ذهنت داره نابودت میکنه. هر روز و هر لحظه ات داره تو ترس میگذره. ترس لعنتیت یه لحظه هم رهات نمیکنه. ترس از اشتباه کردن، ترس از دست دادن، ترس از سختی کشیدن. بیدار شو و خودت رو ببین. که داری به چی تبدیل میشی. تو این نیستی. تو یه ادم ضعیف و ترسو نیستی. تو انقدر وابسته نیستی. انقدر فکر نکن چه اتفاقی قراره بیوفته. هر اتفاقی هم که بیوفته یادت بیار که کی هستی. حتی اگر اتفاقی که ازش میترسی هم بیوفته باز هم بلند میشی. چون تو هیچ وقت ضعیف نیستی. هر اتفاقی که باید بیوفته میوفته، موضوع اینه که این وسط ترست نابودت میکنه یا تو نابودش میکنی؟ نزار اون تو رو نابود کنه. پس رها کن این ترس لعنتی رو.. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • در رو باز نکن

  • میدونی؟ادم فکر میکنه دردناک اینه که چیزی که دوست داری رو ازت بگیرناما نه... یه چیز دردناک تر هم هستفرزانه چیزی که دوست داشتی دقیقا جلوته ، جلو چشمتهبهت برگردوندنشو دیگه هیچ مانعی نیستفقط کافیه دستت رو دراز کنی و بگیریشچیزی که میخواستی پشت در واستاده در انتظارتفقط کافیه در رو به روش باز کنیو مال تو میشهاما تو میدونی اشتباههمیتونی مقاومت کنی؟میتونی منطقی باشی؟میتونی بهش دست نزنی؟میتونی در رو به روش باز نکنی؟میتونی ازش بگذری؟میتونی احساساتت رو رها کنی؟و این جاست که یه جنگ نفس گیر درمیوفتهتو داری از پشت در صدام میزنیو داری من رو از پا درمیاریو من دارم با هرچی دارم و ندارم میجنگم تا در رو باز نکنمفکر میکنم درس کلاس مدرسه این بود که یه چیزی بهم بدن و بعد ازم بگیرن تا یاد بگیرم رها کنم. اما الان درس دانشگاه اینه که دیگه مانعی نیست، اراده کنم مال من میشه ولی باید یاد بگیرم ازش بگذرم.آخ... بخوانید, ...ادامه مطلب

  • خاموش کن

  • همیشه ادمها در موضوعات مختلف تحسینت میکنن.و تو به خودت میبالی. اما خیلی وقت ها هم ممکنه رفتار ادمها طبق تصورات و توقعاتت نباشه.و تو ذهنت درگیر میشه.خیلی ادمها ممکنه دوستت داشته باشن.و یه سری ها دوستت نداشته باشن.یا فکر کنی کسی دوستت داره و بعد تصوراتت فرو بریزه.ممکنه کلی موفقیت تو زندگیت داشته باشی.اما ممکنه یه روز یه شکست بزرگ بخوری. باید یاد بگیری تحت تاثیر هیچ کدوم اینها قرار نگیری. در بند احساسات و افکار ادمها نباشی. تو باید یاد بگیری با تحسین ادمها هیجان زده نشی و به خودت مغرور نشی. و باید هیچ توقعی از کسی نداشته باشی. و وقتی چیزی طبق تصوراتت پیش نمیره و حتی برعکس میشه فقط از کنارش گذر کنی بدون اینکه ذهن و احساست درگیر بشه. در طول روز با رفتار و گفتار ادمها بالا پایین نشی و تو سکون بمونی. ذهنت رو هرس کن. احساساتت رو خاموش کن.و منیتت رو فراموش کن.درگیر هویت بشریت نباش. این فقط پوسته توئه. خود واقعیت نیست. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • ۲۰ بهمن

  •   در تاریکی چشمانت را جستمدر تاریکی چشمانت را یافتمو شبم پر ستاره شد...تو را صدا کردمدر تاریک ترین شب ها،دلم صدایت کردو تو با طنین صدایم به سوی من آمدیبا دست هایت برای دست هایم آواز خواندیبرای چشم های, ...ادامه مطلب

  • درهم تنیدگی کوانتومی

  •     درهم, تنیدگی, کوانتومی, یکی از جذاب ترین مباحث کوانتومه. یعنی وقتی دو ذره فراتر از زمان و مکان و با وجود میلیون ها سال نوری فاصله مکانی، باهم در ارتباط باشن و تغییر یکی روی دومی هم تاثیر بزاره. این , ...ادامه مطلب

  • پوچ

  •   انگشتم را در هستی فرو می برم بوی پوچی می دهد من کجا هستم؟ این چیزی که آن را جهان می خوانند چیست؟ چه کسی مرا به این دام انداخته و اکنون مرا وانهاده است؟ من کی هستم؟ چگونه به چهان آمدم؟ چرا با من مشور, ...ادامه مطلب

  • هوای تازه

  •   جلو خودم را نگاه کردم در جمعیت تو را دیدم میان گندم ها تو را دیدم زیر درختی تو را دیدم   در انتهای همه سفرهایم در عمق همه عذاب هایم در خم همه خنده ها سر بر کرده از آب و از آتش   تابستان و زمستان تو , ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها